آخه تو از کدوم ستاره ای
که اندر دل دیوانه ام
هم آشیانه ای
که از شوق دیدار تو
سرمستم
همچون عروسی
به گردا گرد تو
گردم گردم
تو اندرون دل خانه ای
( دل آرا شرکاء )
دل زشوق دیدار تو
پرگشود
هم از آن آشیانه
ره بپیمود
دل زتمنای دیدار تو
( دل آرا شرکاء )
ای رطل گران
از خواب گران
خیز خیز
ای تشنه به دیدار پدر
از آن هیاهوی ایام
خیز خیز
ای زندگی ، ای تابندگی
( دل آرا شرکاء )
هنگامی که
معشوق رخ بگشاید
در آن عجب و تعجب آید
که آنهمه آشتی از چیست ؟
( دل آرا شرکاء )
سوگند به عشق
و به هر آنچه
در هستی ست
سوگند به نیلوفر آسمانی
و به آن شور و شعف رویایی
سوگند به آن
ماهتاب و روز تنهایی
( دل آرا شرکاء )
امشب باز من تنهام
همچون هزار سالی که گذشت
خنده های من کو
شادی و لبخند دل آرا کو
باز من تنهام
و میدانم روزی از آن افق
همیشه تنهایی خواهی آمد
با سرود دل آنگیز رویاهام
( دل آرا شرکاء )
به مناسبت روز بهزیستی و تامین اجتماعی
و هفته بهزیستی
نگاه منتظرم دوخته شده بود
به انتهای خیابان شلوغ
شاید که برسد اتوبوس از آن راه دور
بود ظهر تابستان
و بس بیداد میکرد گرما بی امان
به ناگاه صدایی ظریف و کودکانه
فرا خواند مرا
دیدم کودکی خردسال
که با دستانی کوچک
گرفته بود به سویم
بسته آدامسی را
و بر روی صورتش داشت
آثار خراش و کبودی
خواستم که او بنشیند در کنارم
پرسیدم از او
سرگذشت رفته بر او
او گفت : از پدری که
هنگام تخریب خانه ای ویرانه
مرده بود زیر آوار آن خانه
و مادرش که کار میکرد تمام وقت
در خانه دوست و آشنا
اما دست مزد او کفاف نمی داد
اجاره خانه و خرج شش بچه را
او را میفرستاد با آشنایی
تا کار کند و بیاورد لقمه نانی
و گاهی نیز کتک میخورد
از آن همسالان بزرگتر از خود
غمگین شدم از احوال آن کودک
با خود اندیشیدم
آیا می شود به او کمکی کرد ؟
یادم آمد از اخبار روز پیشین
که میگفت از حمایت یتیمان
و کودکان کار و زنان سرپرست خانوار
توسط اداره ای خوب و نیکوکار بهزیستی
با گوشی ام گرفتم 123
آمد صدایی دل آرا از آن سو
گفت: بهزیستی بفرمایید
( دل آرا شرکاء )
اشک از دو گونه اش جاری بود
آخر او را دل هوایی بود
هوای آن یار سفر کرده
که هنوز یادش
در دل او بود زنده ،
وقتی شده بود ، با او نامزد
او جوانی بود خوش قامت
دلیر و پر همت
تا که کرد عزم رفتن به جبهه های نبرد
با دل و شجاعت
تا که دفاع کند از میهن
تا به ناموس ، نرسد دست نامحرم
و چه دیر می گذشت
آن روز ها و ماه ها
و بعد از آن همه ندیدن ها
آن بی خبری ها
برگشت آن یار دل آرا
از جنگ با صدامی ها
با شوق دوید به سوی همسر
همسری که شده بود نحیف و لاغر
از زخم هایی که خورده بود بر پیکر
صدای خوش همسر
دیگر نبود مثل گذشته
گرفته بود و خس خس میکرد سینه
گره می خورد آن نوایش
با سرفه های پی در پی بی امانش
از آن روز نفس همسر
بسته شده بود به آن
کپسول های اکسیژن
آخر هنگام مبارزه دلاور مردانه
شده بود شیمیایی
در آن جنگ ناعادلانه
بدنش پر بود ز آثار تاول ها
که میگفت از آن
مسمومیت با گازهای شیمیایی
هرگز درمان نداشت آن درد شیمیایی
بود کمیاب و گران داروهای شیمیایی
از آن روز همسر بود بیمار
و نداشت خواب راحت
تا که پرگشود
از آن بدن شیمیایی رنجور
با آن همه احوال
که رفته بود بر همسر
اما باز بود خوشحال و خرسند
از آن دفاعی که کرده بود ، از وطن
بر لبش بود لبخند دل آرا
که می دید در امنیت ، هم وطنان را
( دل آرا شرکاء )
می گویند که امروز هست
روز جهانی قربانیان خشونت
پرسیدم ، ز مادر خویش
که این روز با نام جهانی اش چیست؟
او گفت : عزیزکم
یادت هست که دیروز
کتک خورده بود
کوکب خانم ، از همسر خود
گفتم : بله مادر
شکسته بود دست و بازویش
گفت : یادت هست ، آن روز
همسایه روبرو
فلک کرده بود ، بچه هایش
گفتم : بله مادر
شده بودند خورد و کبود ، بچه هایش
گفت : دیدی که امروز
نشان میداد تلویزیون
آن سیاه پوستانی که شکنجه شدند
به دست سفید پوست
گفتم : بله مادر
غمگین شد دلم ، از بهر آن مظلومان
مادرم گفت : بله کودک دلبندم
بسیاری از مردم دنیا
متاثر شدند از بهر ایشان
تا که شدند ، حامی ستم دیدگان
و امروز را نهادن
روز جهانی قربانیان خشونت
که شاید مرحمی دل آرا شود
از بهر دل زخم خورده ایشان
( دل آرا شرکاء )
به مناسبت روز
جهاد کشاورزی
من میکارم دانه گندمی
در دامان طبیعت
من کِشت میکنم
گندم زاری از طلا
درون دستان من است
آن جواهرسرسبز رویا
من در اندیشه ام دارم ،
آن آسایش فردایت
تو از من میخری
آن میوه گل معرفت
در جهاد کشاورزی من
می دانم
کسی گرسنه
سر بر بالین نمی گذارد
چرا که من کاشته ام
گندم زاری در دل طبیعت
( دل آرا شرکاء )
27 / 3 / 1399