ز توشه اش برگیر آن می دامنگیر
همی آه مکن نرنجان جان خود
همی از دلواپسی ها برهان جان خود
هم جگر خود مخراش از آن صانحه
و آن زخم مانده بر دل ریش
هم بشنو از نوای آهنگین دل آرای خویش
( دل آرا شرکاء )
مرا هم نفسی ست در دیار یار
مرا مرحمی ست در کنار یار
مرا پایان دلواپسی ست در آغوش یار
مرا آرامشی ست دروجود دل آرای یار
( دل آرا شرکاء )
من و آن دریچه امید
من وپایان بطلان پریشانی
و آن شیرینی دیدار معشوق
من و صدای دل آرای محبوب
( دل آرا شرکاء )
بیا و بنواز از دیار عشق
بنواز از دیار سوسن و ریاحین
از آن باغ گل شب بو
از آن دفتر عشق دل آرا
( دل آرا شرکاء )
ما در آن بینهایت افکار
ما در آن بینهایت
دل مشغولیت ها ، گرفتار
تو باز کن بند اسارت
مغز از افکار پریشان
تو بیا با افکار دل آرا
( دل آرا شرکاء )