وزیدن گرفت نسیم خوب بهار
بر زمین خشک و خار
رفتیم بر بالای کوه های اطراف شهر
لب مان خندان بود و می شنیدیم
آواز خوش پرندگان
تا که رسیدیم بر بالای آن کوه زیبا
اما دگر نبود صدای نغمه پرندگان
پیچیده بود در دل کوه
صدای گوش خراش
ابزار آلات و ماشین های پردود
در برابر دیدگان ما
می بریدند و قطعه قطعه می کردند
آن کوه های دل آرا
با آن ماشین های گوش خراش
و بد شکل و ناهنجار
حفر کرده بودند گودال بزرگی
و بود در کنار آن
تلی از خورده سنگ های باقی
حاصل آن حفاری
و به نظر بود همچون
نخاله های ساختمانی
بود مثل این کوه بی گناه
کوه هایی بسیار که تکه و کنده
و برداشته شده بودند بی گناه
و رها شده بودند در آن بیابان
آن منظره دهشتناک
چیزی نبود به جز
قتل و تکه پاره کردن کوه ها
که به درد آورد قلب دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
ng Hvh av;h
یثمشقش ساخقشنش
هوا بود ابری و بهاری
رفتیم به کوههای آن حوالی
که هر روز تماشا میکردیم از آن خانه شهری
با نغمه های فراوان رفتیم بر بلندای اولین آن
هنوز نیامده بودیم فرود
که ناگه بود در جلوی پایمان پرتگاهی مهیب
اگر که بود هوا کمی تاریک و زمین خیس
شاید می آمد حادثه ای پیش
آن کوه نگون بخت ، برش خورده بود
چون تکه پنیری از وسط
پای آن بود صاف و آماده ساخت
بود در روبه رو چشمان ما
برج های بلند و بالای بسیارِ ،
تمام و نیمه تمام بسیار
که ساخته بودند بر بالای کوه
نگریستیم به وسعت شهر پر دود
که کشیده شده بود بر بلندای کوه
با چشم خود دیدم قبر آن کوه های زیبا
که مدفون شده بودند در میان برج ها
گریان شد دل آرا
به حال آن کو ه های دل آرا
( دل آرا شرکاء )
Delara shoraka
ng Hvh av;h
یثمشقشساخقشنش
بر بلندای آن کوه های سر به فلک کشیده
طلوع کرد آن خورشید رخشنده
شدیم بیدار با اهل و عیال
داشتیم قصد مهاجرت
به سمت آن کوه بلند
که داشت چمن زاری دل آرا
و چشمه آبی گوارا
می پریدیم چالاک
از این صخره به آن صخره
هنگامی که رسید
به نیمه آسمان خورشید
ما هم رسیدیم بر بالای آن کوه سفید
انگار که آمده بودیم به اشتباه
مگر می شود بز کوهی و اشتباه
نبود بر زمین آب و علفی
شده بودیم بی حال
از خستگی و تشنگی و گرسنگی
تلو تلو خوران افتادیم بر زمین
می رفت خورشید
از آسمان به پایین
چشمان ما هم بسته شد بر زمین
همه چیز بود محو
انگار که دنیا رفت
به ناگه عطر دل انگیز آب
رسید به مشام
بود جلوی چشمانم
آبی گوارا
نوشیدم از آن آب جرعه جرعه
می گرفتم جان
لحظه به لحظه
دیدم در این احوال
عکس چهره دل آرای
یک انسان
آه که چه آشناست او
دیده بودم او را بارها
که از دور می نگریست
دل آرا به گله ما
می دانم نامش را
انسانی دیگر او را
ندا داد ( محیط بان )
( دل آرا شرکاء )
24 مرداد روز محیط بان
31 جولای روز جهانی رنجر
قدم می زدم در باغی سرسبز و دل آرا
که صدایی آهنگین فرا خواند مرا
با هر گام به سوی آن صدا
شوقی فرا می گرفت بدنم را
تصور دیدن آن نهر زلال و زیبا
مرا به تکاپو می انداخت هزار بار
صدا واضح و واضح تر شد
تا که رسیدم نفس زنان
در بالای آن
منقلب شدم و نگران
چهره اش بود گرفته و درمیان
آن بود پر از بطری و پلاستیک
و دورریختنی های فراوان
شروع کردم به جمع آوری آنها
اما نبود یکی دو تا آنها
خسته شدم و درمانده
بیرون آمدم از آن آب
که دیدم در آن پایین تر
که می نوشیدند مردمی
از آن آب
و باز رها کردن
زباله خود را
در آن نهر دل آرا
( دل آرا شرکاء )
روز جهانی محافظت از رودخانه ها
14 مارس _ 24 اسفند
قدم می زدیم در جنگلی انبوه
با جمعی از دوستان طبیعت دوست
بودیم در حال گفت و شنود
که به ناگاه خیره ماند چشمانمان
بر بالای آن تخته سنگی که بود
سر بچه آهویی زیبا با پوست و استخوان
آن منظره دهشتناک
ما را قفل کرده بود در جا
به ما اشاره کرد راهنما
به ادامه راه
او گفت در ادامه
بود این شکار از شکارچیان غیر مجاز
در گذشته فراوان بود این شکار
اکنون به مدد بیش بودن
محافظان محیط زیست
اندک شده این کشتار بی رحمانه
در طول مسیر آن روز
بود مشغول آن صحنه ناگوار
ذهن دل آرا
( دل آرا شرکاء )
12 مهر _ 4 اکتبر
نشسته بودیم
گرداگرد تلویزیون
که ناگاه پخش شد
این خبر از تلویزیون
به گزارش خبرنگار ما
در ادامه از جلوی دیدگان ما
می گذشت تصاویری از یک فاجعه
مردمان را می دیدیم بی سرپناه
در ویرانه ای خراب
صدمه دیده بودند
آن مردمان شک زده
در آن مصیبت و غم
عزیزان از دست رفته
لحظه به لحظه
گزارش می داد خبرنگار
از احتیاجات آن مردم گرفتار
او بود دوشادوش مددرسانان
آتش نشان و هلال احمر و اورژانس
در آن منطقه که نبود هیچ امکاناتی
آنها بودند در تلاطم و نجات انسانهای بیگناه
کلمه انسانیت در این لحظه
برایم شد معنا
با کدامین واژه می توان
تقدیر کرد از شما انسان های
پر از مهر و فداکار و دل آرا
فقط می توانم بگویم
تو را سپاس
ای انسان نیک سرشت
شما را با جوهره ای
از طلا باید نوشت .
( دل آرا شرکاء )
17 مرداد
در جهان
واژه مهر
از نام تو
گرفته شده
مادر مهربانم
( دل آرا شرکاء )
مادرم
تو که تمام وجودت
انبوهی از عشق است
تو را می کشم
با رنگ اقاقیا
تو را می نویسم
با خطی از طلا
( دل آرا شرکاء )
مادرم در طوفان های روزگار
تو را دیدم پر صلابت و امیدوار
( دل آرا شرکاء )
مادرم تمام دنیا هم نمیتوانند
از تو و عشق بی پایان تو بنویسند
( دل آرا شرکاء )