قدم می زدیم در جنگلی انبوه
با جمعی از دوستان طبیعت دوست
بودیم در حال گفت و شنود
که به ناگاه خیره ماند چشمانمان
بر بالای آن تخته سنگی که بود
سر بچه آهویی زیبا با پوست و استخوان
آن منظره دهشتناک
ما را قفل کرده بود در جا
به ما اشاره کرد راهنما
به ادامه راه
او گفت در ادامه
بود این شکار از شکارچیان غیر مجاز
در گذشته فراوان بود این شکار
اکنون به مدد بیش بودن
محافظان محیط زیست
اندک شده این کشتار بی رحمانه
در طول مسیر آن روز
بود مشغول آن صحنه ناگوار
ذهن دل آرا
( دل آرا شرکاء )
12 مهر _ 4 اکتبر
مادرم در طوفان های روزگار
تو را دیدم پر صلابت و امیدوار
( دل آرا شرکاء )
جلوه ای کرد رخ شیرین
چون قندت
همی آشفت ، گیسویت
هم گفت
از آن رخ سیمینت
از آن بی مثالت
از آن نغمه شیرینت
از آن تمثیل دلربا یت
( دل آرا شرکاء )
گرمای دست تو را حس کردم
و افسونگریت را فهمیدم
عشق تو غریب تر
و شگفت آورتر از
عجایب هفت گانه
مرا آواره کردی
در هفت شهر عشق
دل آرا
همچنان مسرور است
به آن نگاه
و گرمای جاودانه
( دل آرا شرکاء )
من و تو بودیم
در آن دیار
من عاشق و تو بی قرار
تو به گرمای تابستان
تو به عشق زمستان
تو به آن ناله شبانه
( دل آرا شرکاء )
تو را ناگهان دیدم و پسندیدم
آن نگاه زیبایت را
آن شور و عشق و مستی را
دیدم و پسندیدم
ناگهان دل آرای قلبم شدی
تو شدی مونس شبهام
( دل آرا شرکاء )
محو تماشای توأم
تویی که در راستای زمانم
بنشسته ای خوش
گو غم غریبی و غربت
از توست ، از آن
برکت توست
( دل آراشرکاء )
خوشا آن دمی که دل
از آن یار باشد
خوشا آن لحظه موعود
خوشا آن لحظه تیر رس
و آن چاشنی تاروپود
تو در جواب آیی
تو در رکاب آیی
تو در آن لحظه موعود
خوری سوگند جاودانه
تو در آن جام مینا بنگری
و از هستی خویش بدانی
( دل آرا شرکاء )
هم جاریست بر لبم
آن نغمه های شیرین تو
در آن چکاوک دل کند آواز
رخ سیمین توست در دلم پیدا
نازنینم امروز عشق تو
جاری شد
در نغمه های شیرین دل آرا
( دل آرا شرکاء )
تو را در رویا یا حقیقت میبینم
تو را در آن جاده بی انتها میبینم
آغوش غریب تو را
بر لب صحرا می بینم
از آن محال دل بریدم و اندیشیدم
بالهایم ک8جاست من بی تو میمیرم
( دل آرا شرکاء )